...

صدیق

بی تو ای جان من! از درد تو فرياد ماست

 جان فراموشيم در دل جمله از تو ياد ماست

ذکر و تسبيح و اطاعت جمله را بګذاشتی

 کی بود کارم ديګر چو نام تو اورا دعاست

ما چو يعقوبيم زګريه ديده ها ګردد سفيد

 ياد يوسف در دلم اسودګی معتاد ماست

در ګريبان سر فرو بردن و ديدن مهتاب

 اين سبق فرموده را تعليم از استاد ماست

قصه مجنون و ليلی خلق در دفتر کشيد

 ديده ام ديوان خود کان قصه از افراد ماست

کس نياسايد چو بنشيند به پهلو ام دمی

 هر سر مو بر تنم چون نشتر از فولاد ماست

ما معلم را ز تعلميش زبان ببريدايم

 بعد از ين ګربشنوی هر حرف ازار شاد ماست

بر زبان خويش اګر نازد صديق عيبش مکن

 کان برای زلف خوبان هانه شمشاد ماست