

صدیق
چشم آن وحشی ولی ګرديده به تسخير ماست
حلقه یی زلف پريشان در ګلو زنجير ماست
ما نمی آيم بيرون از بيم خان هرګز بروز
در ره آن کعبه رفتن عادت شبګير ماست
کس نمی بينم که او در کار تدبيری نکرد
کارها سپرده دايم کار در تقدير ماست
کی تواند برد از بستان سلامت داشتی
هر زمان خار مغيلان دست دا منګير ماست
ګر روی درخانه نګاهی کنی بینی در او
هر چه بود آن خود مصور کرده در تصوير ماست
هيچګه از راست ګفتن دل کس از ما برنکرد
چون هدف ثابت نهاده روبراه تیر ماست
تير از دست توچون خيزد به جان او رسد
نیم بسمل ګشته از تيغ تو آن نخچير ماست
ديګران را می دهی ساق مرا جامی تهی
هر چه هست از قسمت روز اول تقصیر ماست
سره به دریای محبت زان فرو بردی صدیق
که ان بریده از تند برقبضه شمشير ماست