...

کامګار خټک

بی توګرميل سلامت ميکنم
 خويشتن را بس ملامت ميکنم

سوختم در مجمر عشقت، همچو عود
 زانکه خود را در مشامت ميکنم

من نميدانم چه افسون کرده
 خود بخود را ندامت ميکنم

ای صبا! يکدم بکوی ما بيا
 سوی آن دلبر پيامت ميکنم

سالها شد تا بروز وهم به شب
 باده نوشيدن زجامت ميکنم

ز آن زمان تا نام تو بشنيده ام
 خويشرا قربان نامت ميکنم

کامګار از بهر ديدار تو رفت
 خدمت در بان بامت ميکنم